ژوان جانژوان جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هـــــــــــدیه ای از آسمــــــــــــون

5 سال سال پیش در چنین روزی...

   سلام عزیز دلم... خوبی ؟ باید بدونی که امروز برای من و ددی یه روز خیلی خاصه... آخه دقیقا ٥ سال از اولین روزی که من و بابا محسن با هم آشنا شدیم میگذره ... وااااااااااااای خدای من ... کی باورش میشه؟! ٥ ساااااااااااااااال... زمان درازی از اون روز گدشته و من و بابا محسن تو این مدت لحظه های خیلی شیرینی با هم داشتیم از خدا میخوام که این شادی رو تا ابد از من نگیره... می دونم که با اومدن تو زندگی عاشقانه و پر هیجان ما از اینی که هست خیلی هم بهتر میشه  پـــــــــس... زنده باد این عاشقانه همسر مهربونم تا ابد عاشقتم ...
29 بهمن 1391

اولین سازهای دخترمون...

 سلام گل نازم... خوبی نفسم؟ یه خبر خوب دارم...عزیزم،از اونجایی که هر دفعه مامی واست ویلن میزد یا ددی برات دف میزد تو کلی خوشحال میشدی و از خودت ذوق در میکردی ما فهمیدیم که دختری از همین الان به موسیقی علاقه منده و قراره مثل مامان و باباش هنرمند بشه... برای همین تصمیم گرفتیم که بریم و برای تو جوجه کوچولو ساز بخریم... بهترین ساز هایی که برای بچه ها طراحی شده رو برات انتخاب کردیم و خریدیم ساز بلز و فلوت ریکوردر امیدوارم که دوستشون داشته باشی و حتما ازشون استفاده کنی. البته مامی این ها فقط سازهایی هستن که تو رو با موسیقی آشنا میکنن... یه کمی که بزرگ بشی کمکت میکنم که موسیقی رو به طور حرفه ای...
24 بهمن 1391

فعالیت های ماه ششم...

    سلام نازگل من... امیدوارم که حالت خوب باشه قشنگم... دیروز چکاپ داشتم... بازم صدای قلب کوچولوت رو شنیدم. وای عزیزم... نمی دونی چقدر عاشق شنیدن صدای تاپ تاپ قلب تو ام عسل مامان اگه بدونی این روزا چقدر سرم شلوغ بود...خدا رو شکر خرید سیسمونیت کامل شد.  ٢ هفته ای میشه که بعد از ظهر ها،تا ددی از سر کار میاد میریم بهار و با بسته شدن مغازه ها برمیگردیم خونه... تقریبا همه ی وسایل مورد نیاز رو خریدیم. حتی سرویس خوابت رو هم فردا تحویل میدن فقط.......... من و باباییت تصمیم گرفتنیم تا موقع اومدن تو خونمون رو عوض کنیم و یه خونه ی بزرگتر بخریم که ٢ تا اتاق خواب داشته با...
19 بهمن 1391

برای محسن عزیزم...

    این هدیه ی آسمانی چشمانت / دلبسته به شمعدانی چشمانت   ای عشق تولدت مبارک ، قلبم / تقدیم به مهربانی چشمانت . . .             همسر مهربونم با تمام وجودم از بودنت خوشحالم... خدا رو شکر میکنم که تو رو به من داد . تو اومدی که به زندگیم رنگ ببخشی و حالا بعد از این سالهای با هم بودن که بی اغراق بگم بهترین لحظه های عمرم بوده عشقمون داره به ثمر میشینه و تو داری بابای یه دختر کوچولوی ناز میشی...       دخترمون... اون تنها هدیه ایه که می تونم بهت بدم که هم&n...
27 دی 1391

یه اتفاق خوب...

                        سلام عزیز جونم... خوبی گل دخترم...آخ الهی من قربونت بشم قشنگم که این روزا با تکونای کوچولوت وجودمو غرق شادی میکنی...         اگه بدونی امروز چی شده...بعد از یه مدت طولانی روی ماهتو دیدم نفسم... بعد از کلی تحقیق راجع به دکتر و بیمارستان امروز بالاخره به بیمارستان صارم و خانم دکتر مصدق مراجعه کردم...قراره از این به بعد ایشون دکتر ما باشه... خانم دکتر هم دستش درد نکنه ، وقتی گفتم خیلی وقته عزیز دلم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده گفت همین الان برو یه سونوی سه بعدی ...
20 دی 1391
1